تجربه ی من

زنان، مردانِ قهرمان را دوست می‌‌دارند از "نیکی‌ فیروزکوهی"

شبیهِ ممکن‌ترین اتفاق خیره در حیرتِ بی‌ باورِ دیدگانِ پر بخلِ دنیا عشق داده ای دوستم داشته ای … شبیه ِ معشوق ترین بازمانده ی بی‌ پروای این داستان فریاد می‌‌زنم سوگند به واژه ی سلیسِ باران به روشن‌ترین لحظه ی روز ، کنارِ او به تحملِ غریبِ جاده ها سوگند به قلب به عشق سوگند به صراحتِ ساده ی آسمانِ همیشه پر ستاره ی افسانه ها زنان ، مردانِ قهرمان را دوست می‌‌دارند..       نیکی‌ فیروزکوهی ...
12 تير 1392

قطعه ای از کتاب"دخمه" / ژوزه ساراماگو

ارزشش را دارد از درخت انجیر بالا برویم تا شاید بتوانیم انجیریبچینیم. این کار، بهتر از این است که زیر سایه‌اش دراز بکشیم و منتظر افتادن میوه بمانیم. در هر حال، باید به استقبال خطر رفت...!   برگرفته از کتاب"دخمه" / ژوزه ساراماگو / مترجم:کیومرث پارسای ...
11 تير 1392

از "زهرا حیدری" از مجموعه ی دشنام های بی مخاطب

می زند زیر همه چیز   همین که حلزونی بخواهد آفتاب بگیرد   می زند زیر قولی که به شب داده بود   همین که دستی چراغ را بالا بکشد   می زند به هم بساط صبح را   و انقدر ابر سیاه می آورد   که همه ی شهر خواب بماند   می زند به سیم آخر   طوفان می شود   ومی نشیند روی ویرانه ها زار می زند ...   باد آدم عجیبی است !     زهرا حیدری / از مجموعه ی دشنام هایبی مخاطب ...
10 تير 1392

درد از "سیدمحمد مرکبیان"

نمی توان سینه ای را شکافت و دید تا چه اندازه درد در انسان ته نشین شده است   باید ضربه را خورد باید دور شد وَ رفت.   زخم های امسال اصابتِ دردهایی ست که دو سالِ پیش خورده ایم.   سیدمحمد مرکبیان ...
9 تير 1392

شهر بی‌تو....

      والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود                                            آوارگی کوه و بیابانم آرزوست ...
5 تير 1392

"خیره در چشمانت" از ناظم حکمت / ترجمه احمد پوری

خیره در چشمانت که می شوم بوی خاک آفتاب خورده به مشامم می خورد. گم می شوم در گندمزار میان خوشه ها ... بال به بال شراره های سبز در بیکران ها به پرواز در می آیم چشمان تو چون تغییر مداوم ماده هر روز پاره ای از رازش را می نماید اما هرگز تن به تسلیمی تمام نمی دهد ... ...
4 تير 1392

شعری از "پابلو نرودا" / برگردان "فرشته وزیری نسب"

هنوز ترکت نکرده ام که در من می آمیزی بلورین، یا لرزان یا مضطرب، زخم خورده از من یا گمگشته در عشق مثل وقتیکه چشم می گشایی بر هدیه ی زندگی که میدهمت مدام   عشق من ما یکدیگر را تشنه یافتیم و چون آب و خون نوشیدیم ما یکدیگر را گرسنه یافتیم و چون آتش به نیش کشیدیم    اما منتظرم بمان شرینی ات را برایم نگه دار من هم به تو گل سرخی خواهم داد. ...
3 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد